مسافرت بابایی
سلام جوجوی مامان
دختر گلم همون جور که قبلا گفتم بابایی به خاطر کارش مسافرته یه جای دور.
من و بابایی پارسال ازدواج کردیم و توی این یک سال و چهار ماه و پانزده روز این اولین باری که قراره بیست روز ازهم دور باشیم البته یه هفتش رفته و تقریبا دو هفته دیگه باقی مونده. برا هردومون خیلی سخته اما چاره ای نیست .
هر روز یا من به بابایی زنگ میزنم یا اون به من. دیروز به خودم گفتم پول موبایلمون زیاد میاد و علی رغم میلم زنگ نزدم اما اون زنگ زد و من بیشتر از روزای دیگه باهاش حرف زدم بهش گفتم که میخواستم از این به بعد یه روز در میون بهش زنگ بزنم تا قبض موبایل زیاد نیاد اما بابایی خندید و گفت: من که طاقت نمیارم یه روز بیشتر صداتو نشنوم.
من و بابایی همدیگرو خیلی دوست داریم و لحظه شماری میکنیم که شما هم به جمع دوستانه ما اضافه بشید.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی