عارفه الساداتعارفه السادات، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

برای دختر گلم

آخرین روزایی که تو دل مامان بودی 2

سلام گلم دخمل عزیزم فردا درست یک ماهه که خدا شما رو به ما داده. میخوام ادامه مطلب قبل رو برات بنویسم.دکتر اون روز به همون شماره ای که بهش زنگ زده بودم پیامک داد که چرا رفتم خونه و مسئولیتش با خودمه! خب منم استرسم بیشتر شد و تا فردا شبش بیشتر طاقت نیاوردم و چون دو تا از ماماهای بیمارستان رو از کلاس آمادگی برای زایمان میشناختم به یکیشون زنگ زدم و با مشورت اون رفتم بیمارستان. اون بعد معاینه گفت زایمان نزدیکه و ما رو خیلی امیدوار کرد و نذاشت با اینکه درد نداشتم بریم خونه گفت شب بمونید و فردا صبح سرم فشار میزنیم و انشاالله دردتون هم شروع میشه خلاصه من که خیلی روحیه گرفتم، البته بابایی بعدا میگفت اون روحیه کاذب به ما داده یه جورایی با بابایی...
24 بهمن 1391

آخرین روزایی که تو دل مامانی بودی

سلام گلم امروز که دارم برات این خاطره رو می نویسم تو 20 روزه ای. روز 12 دی ماه یک روز قبل از وقتی که دکتر بهم داده بود با بابایی و ننه جون رفتیم دکتر چون دکتر گفته بود 13ام بیام بیمارستان اما من دردی نداشتم. دکتر هنوز قاطعانه میگفت فردا برو بیمارستان و بستری شو معاینه و سونوگرافی هم نکرد بابایی به پیشنهاد دکتر همون شب رفت و برای فرداش از بیمارستان وقت بستری گرفت. فردا صبحش با بابایی و مامان جون رفتیم بیمارستان نوار قلب گرفتیم مامای شیفت گفت چون دکتر گفته لگن یه کم مشکل داره احتمالا سزارین بشی منم که دیدم بدون معاینه اینو میگه ترسیدم به دکتر زنگ زدم گفتم نوار قلب خوب بوده منم درد ندارم چند روز دیگه میتونم صبر کنم اونم گقت حداکثر یک...
5 بهمن 1391
1