سومین ماهگرد عارفه السادات
سلام به فرشته زندگیم
چند روز پیش یعنی 16 فروردین مصادف با سومین ماهگرد شما بود . تصمیم گرفتیم با پختن یه کیک کوچولو این روز رو یه جشن خودمونی بگیریم.
دایی جون هم چند تا عکس ازمون گرفت تا این روز رو یه جورایی ثبت کنیم .
البته جای بابا جون خیلی خالی بود . انشاالله هر چه زودتر از ماموریت برگرده. فقط هشت روزه دیگه مونده.
ما توی این 15 روزی که بابایی نبود هر روز تلفنی صحبت میکردیم البته خیلی کوتاه معمولا کمتر از 5 دقیقه ولی حسابی دلش برای ما تنگ شده . ما هم همین جور . من سعی کردم هر اتفاق جدیدی برای شما می افتاد به بابایی هم بگم تا اونم ذوق کنه مثلا دیروز برای اولین بار شما پستونک خوردی با کمک دایی جون، اونم با چه ناز و ادایی این قدر با مزه بود که خان دایی ازت فیلم گرفت .
راستی دیروز عمه جون آش پخته بود ما رو هم خبر کرد تا بریم خونه ننه جون تا هم آش بخوریم و دور هم باشیم هم شما رو ببینن که خیلی دلشون برات تنگ شده بود اون جا خاله بابایی هم اومده بود خاله بابایی یه نی نی کوچولو هم اسم مامان (ریحانه) داره که 17 روزی از شما کوچکتره. خیلی خوش گذشت. عمو جون و باباحاجی و ننه جون و عمه خانم کلی باهات بازی کردن. اما ... بازم جای بابایی خالی بود.
امیدوارم زوده زود بزرگ بشی تا از زحمات بابایی به خاطر ما تشکر کنی.